تزريق دردم توي هر سلول سرسختم
نعش خيالي كه نشسته داخل تختم
هر روزهاي مسخره شب هاي بي خوابي
مي دانم و مي داني ام بدجور بدبختم
از قرص هايي كه نخوردم مست خوابيدي
كابوس هايي كه نبايد... ديدم و ديدي!
محكوم به تنهايي و يك عمر غم بودم
در دادگاهي كه فقط « من» متهم بودم
شب ها در آغوشم فشردم خاطراتت را
وپاك كردم روي لبها ارتباطت را!
مي پاشم از غم ها به ديواري ترك خورده
به خانه ات ، تنها پناه اين مرد مرده
از خواب ها كه در سرم آشفته تر مي شد
از قرص هايي كه فقط ... هي بي اثر مي شد
از هرزگي هاي تن آغشته با بويت
لمس غم انگيز شبي با لختي مويت
از زیبایی كه فكر من را از سرش وا شد
اين گريه هاي لعنتي هر لحظه، هر جا شد!...
با عشق مي ميرم تو را در آخرين بوسه
محكم بغل كردم تو را از ترس كابوسِ ِ...
ترديدهاي مسخره جا مانده در پيشم
از فكرهاي در سرم بدجور تشويشم
از بوي تو ، از گريه ات،از ترس زندان ها
دارم فرارت مي شوم از ديد ميدان ها...
هي پرت مي شد واقعيت از عذابي كه...
از قرص هاي رنگي ات... ليوان آبي كه...
مي پاشي از هم توي كابوسي عرق كرده
تصوير مات شوهرت در رختخوابي كه...
تصوير گنگي كه نشسته در سرت ناقص
آرام مي خوابي... و ديگر هيچ چي را حس...
نظرات شما عزیزان:
نويسنده: ramin تاريخ: یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب: , موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب